جوانی روستایی به نام توفان سرایداری یک باغ را به جای عمویش چند روزی بر عهده گرفته است. به تدریج عروسکهای مختلفی در یک شب بارانی از سقنقور گرفته تا اسی گونزالس، مادر فولادزره، یه کتی، سامانتا و فردی به این تصور که باغ، خانه مادربزرگ است به آنجا پناه میبرند. توفان که غافلگیر شده ابتدا از دوستی با آنها سر باز می زند،اما به تدریج کنجکاو رفتار و کارهای آنها میشود. از طرفی صاحب اصلی باغ که در خارج زندگی میکند و وکیل است قصد دارد باغ را به ترفندی بفروشد و با پول آن به خارج برود. او تصمیم دارد اورکی را که برج ساز است وادار به خرید باغ کند. توفان و عروسکها که پی به قصد وکیل برده اند و بیم آن میرود که باغ سرسبز از بین برود، ابتدا قصد دارند اورکی و وکیل را ادب کنند اما با پیشنهاد لیلی، دختری که در خانه مجاور باغ زندگی میکند، آنها جشن عروسی جن و پری را ترتیب میدهند و اورکی به این خیال که ارواح ساکن آنجا هستند از باغ فرار میکند و پولش را از وکیل پس میگیرد. در این مدت که توفان و عروسکها با هم صمیمی شدهاند تصمیم میگیرند برای زندگی به شهرستان محل زندگی توفان بروند.