گبهای برای شستشو توسط زوج پیری گشوده میشود. دختر جوانی به نام «گبه» بر آن ظاهر میشود. «گبه» از عشق خود میگوید و عاشقش که سوار بر اسب به دنبال اوست، اما ازدواج با عاشق به وفای عهد پدر نیاز دارد که زمانش را موکول به بازگشت عمویش از شهر کرده است. عموی «گبه» معلم پیری که طبع شعر دارد و از زندگی در شهر خسته شده، دیر میرسد. مادر مرده است و «گبه» باید باز در انتظار ازدواج بماند... اما صبر او به پایان رسیده و وقتی عمویش نیز به نوعی او را تشویق به فرار میکند و دختر چنین میکند... تصویر روی گبه، حالا دو عاشق را سوار بر اسبی نشان میدهد...