فرزند یکی از خان ها،در بازار هفتگی روستا (جمعه بازار) با دختری اشنا شده و با او ازدواج می کند،داماد دچار حادثه ای می شود و به ناچار او را برای معالجه به تهران می برند. در تهران او در خانه داییش بستری می شود و "متدرجا" با دختر داییش انس می گیرد.خبر به دختر روستایی می رسد و از روی نا امیدی دست به انتحار می زند.اما جوانی نجاتش داده و سپس از او نگهداری می کند.جوان متمول در تهران گرفتار بوالهوسی های دختر داییش شده و همه چیزش را از دست می دهد و وقتی به روستا باز می گردد که کمی دیر شده و دختر مورد علاقه اش نیز از دست رفته است.