خانوادهای فقیر که زندگی کولیواری را اختیار کردهاند، از زادگاه خود دور افتادهاند. آنها در قلمرو «خسرو خان» یک قاچاقچی بانفوذ مجبور میشوند در ازای بازپس گرفتن کامیون که تنها وسیلهی کسب و کارشان است، دختر جوان خانواده را به عقد قاچاقچی درآورند. «حبیب» پدر پیر خانواده که زمانی برای خود پهلوانی بوده با این معامله مخالف است. «رحمان» پسر جوان خانواده که مجذوب کامیون شده است، به آن نیز نیازمند است؛ معهذا در روز عروسی همه چیز به هم میریزد؛ «خسرو خان» را به قتل رسانده، و با دختر مورد علاقهاش «خورشید» از آبادی میگریزد...