«مختار» همراه پدرش «موسی» و «میرزا» به عنوان چوپان در کویر به کار گله مشغولند. میرزا به دلیل بیماری زنش از «قدیر» پسر صاحب گله، اجازه میخواهد به خانهاش سرکشی کرده و از احوال او با اطّلاع شود. او موافقت نمیکند. «میرزا» با توافق «مختار» راهی خانه میشود. تعدادی گوسفند و بز در توفان شن تلف میشوند. «قدیر»، «میرزا» را مسبب مرگ حشم میداند و او را مضروب میکند. «مختار» از میرزا جانبداری میکند و روبروی «قدیر» میایستد و مزد خود را مطالبه میکند. «قدیر» تاوان گلهی از دسترفته را از «مختار» میخواهد. «مختار» شکایت به پدر «قدیر» میبرد. «قدیر» به او اهانت میکند و او را میراند. «مختار» از پاسگاه ژاندارم میبرد و در نهایت قضیه به نفع «قدیر» تمام میشود. نبودن مراتع و خشکسالی موجب میشود که «قدیر» گله را به کشتارگاه بفروشد.