دختری که عاشق مرد جوان ثروتمندی است به خاطر جلوگیری از اختلاف مرد جوان و خانواده اش،او را ترک میکند.طی حادثه ای مرد جوان بیناییش را از دست میدهد و دختر پس از چندی به عنوان منشی به صورت ناشناس به استخدام او درمیآید.او در یکی از روزها برای جوان نامهای میخواند که در آن نویسنده اشاره کرده کافیست به او بگوید برگرد تا نزد او بازگردد.و آن وقت دختر و مرد جوان دوره ی تازه زندگیشان را آغاز میکنند.