"گلی" با جوانی به نام "طاهر" ازدواج میکند، آنها پس از مدتی درمییابند که هیچگاه صاحب فرزند نخواهند شد. "کریم" که از سالها قبل خواستگار گلی بوده، به تعقیب او میپردازد، گلی به باغی پناه میبرد، در آنجا هم مورد حمله مالک باغ قرار میگیرد. گلی مقاومت میکند و در حین مقاومت از هوش میرود، مالک باغ وحشت زده او را رها کرده و میرود. پس از مدتی گلی درمییابد که باردار است و به گمان اینکه فرزندش از آن مالک باغ است، تصمیم به سقط جنین میگیرد. طاهر نیز میپندارد که کریم پدر بچه است و با او درگیر شده و به قتلش میرساند ولی سرانجام با اعتراف مالک باغ طاهر و گلی درمییابند که بچه متعلق به خودشان است.