مهندس مرد پا به سن گذاشته ای است که از همسر و پسرش جدا شده و تنها زندگی می کند.در شبی که قرار است آن دو از خارج برسند صدای زنی روی پیغام گیر تلفن خانه ی مهندس توجه او را جلب می کند. زن می گوید که شماره را تصادفی گرفته و می خواسته پیش از خودکشی به کسی خبر بدهد.مهندس اول سری به پدر و مادر پیر و مستأصل و غرغرویش می زند و بعد راه خانه ی دختر را در پیش می گیرد. دختر آنجا نیست، در عوض زن جوانی هست که ادعا می کند دوست دختر است. آن دو با هم به چند بیمارستان سر می زنند. دختر می گوید بازیگر است و بعد مرد را دعوت می کند به دیدن نمایشگاهی با نام «پرواز». گروهی دور هم جمع شده اند و ظاهراً نمایشگاهی از «آثار مفهومی» برگزار کرده اند به نفع کودکان افغان. مهندس در آنجا تصویر خواننده زن افغان را می بیند و به یاد خاطرات گذشته اش می افتد. در راه بازگشت از آنجا دختر به سینمایی خالی می رود و معلوم می شود که بازیگر هم نیست. مهندس دختر را گم می کند و با واسطه ی یک زن مشکوک خیابانی به خانه ای می رود که خورشید، همان خواننده ی افغان، سال ها در آنجا زندگی کرده. رابطه ی میان خورشید، دختر و مهندس چندان واضح نیست اما در آخر دختر همان جا به سراغ مهندس می آید.