اسماعیل ، پسر گیلانه ، برای رفتن به جبهه آماده میشود. او در هنگام رفتن ، با نامزدش خداحافظی میکند . سیگل نیز که با شوهرش در تهران زندگی میکرده است ، چندی است که از شوهرش ، رحمان ، بی اطلاع است و نزد مادرش زندگی میکند . روزی سیگل برای کسب خبری از رحمان ، با مادرش عازم تهران میشوند . در راه ، گیلانه از دخترش میخواهد که سیگل به روستایشان باز گردد . در راه به عروس و دامادی که با هم اختلاف دارند بر میخورند و همچنین آوارگی مردم جنگ زده را میبینند . هنگامی که سی گل به خانه می رسد ، با خانه خالی مواجه می شود و از همسایه ها می شنود که رحمان ، اثاثیه خانه را برده تا اجاره خانه پرداخت کند...