«ناخدا حیدر»، پیرمرد 65 ساله از اهالی بندر گنگ، همهی عمرش را در دریا گذرانده است. در بیست سال آخر «علی» (مکانیک لنج)، که از کودکی توسط او نگهداری شده، کنار اوست و قرار است دامادش بشود. «حیدر» در آخرین سفر، برای فرار از طوفان سهمگین که جان افرادش را به خطر انداخته، اجناسی را که برای «غفور تاجر» به دبی حمل میکرده، به دریا میریزد. در بازگشت، با شکایت «غفور» دچار حبس میشود. «اسماعیل» ناخدای قدیمی که حالا سالهاست در تهران زندگی میکند، برای فرار پسرش از سربازی در شرایط جنگ، به بندر گنگ سفر میکند تا به این منظور از یاری «ناخدا حیدر»، دوست قدیمیاش، بهرهمند شود؛ و بدین ترتیب باعث نجات او از زندان میگردد. سفر دیگری آغاز میشود. این سختترین سفر «ناخدا حیدر» است که در تمامی عمر با صداقت و درستکاری زندگی کرده است. «حیدر» اگرچه دوست صمیمی و همراهانش را از دست میدهد، اما سرمایهی صداقت و سلامت روحش را همچنان حفظ میکند.