دختر و پسر جوانی یکدیگر را دوست دارند پسر جوان که روابطی با دختر داشته برای مطلع کردن والدینش از ازدواج عنقریب خود به شهرش سفر میکند. اما در یک تصادم اتومبیل حافظهاش را از دست میدهد. مردی دیگر نیز هست که او هم دختر را دوست دارد وقتی از مرد جوان خبری نمیرسد او حاضر به یک ازدواج ظاهری با دختر میشود تا آبرویش را حفظ کند.چندی میگذرد. جوان طی حادثهای دیگر حافظهی خود را به دست میآورد و نزد دختر بازمیگردد. او وقتی قصد ترک دختر را دارد، مرد (همسر ظاهری) ماوقع را گفته و خود مقدمات ازدواج آن دو را فراهم میکند.