«بهرخ ثابتی» که دکتر داروساز است، بعد از اینکه مطلع میشود که مادرش بیمار است، برای پیوستن به او که در خارج است، به فروش املاک موروثی خود میپردازد. در همین اثناء، اتومبیل گرانقیمت که برای فروش در نمایشگاهی به امانت گذارده شده، توسط «بزرگ»، پادوی نمایشگاه خسارت عمدهای میبیند. اما «بزرگ» پولی برای جبران خسارت «بهرخ» ندارد. بنابراین ناچار میشود تا به خواستهای عجیب تن بدهد. خواستهی «بهرخ» ازدواج است. آندو گرفتار عشق بیفرجامی میشوند که ابتداً هریک سعی دارد از آن بگریزد. اما در این اثناء، «بهرخ» از راز تلخی آگاه میشود. «بزرگ» زمان زیادی برای زندگی ندارد و این راز، «بهرخ» را به «بزرگ» نزدیکتر میکند، اما پایان این رابطه، به هر حال مفارقت است...