«نصرت» که دچار رشد غیر عادی اندام شده است، برای مداوا از آذربایجان به تهران میآید. «کیومرث» شوهرخواهر او که رانندهی یک شرکت تبلیغاتی است، برای درآمد بیشتر تصمیم میگیرد از وجود او برای کارهای تبلیغاتی استفاده کند و بعد از حضور «نصرت» در چند آگهی، به درخواست همسرش این کار را متوقف میکند، اما او که مرد فرصتطلبی است، اینبار «نصرت» را به مدیر شرکت تبلیغاتی واگذار میکند تا در یک سیرک خارجی شرکت نماید، اما از او در تهران سود میبرد و «کیومرث» به اتفاق همسرش، مانع این امر شده و سرانجام به این نتیجه میرسند که «نصرت» را روانه زادگاهش نمایند.