روایت زندگی سعید سنگی است. پدر سعید که سه دختر دارد، باغچهای را برای هزینه ازدواج آنها باقی گذاشته که سعید به نیت راه اندازی مزرعه شتر مرغ، این باغچه را میفروشد؛ از طرفی احسان سنگی عاشق سحر شده و به نیت ازدواج قدم پیش میگذارد که در این حین با کلاهبرداری از سعید سنگی، مزرعه شتر مرغ از بین میرود. سعید تنها چارهای که دارد قرار دادن شرایط سخت و نفسگیر پیش راه احسان است که ظاهرا احسان مرد روزهای سخت بوده و به این راحتی میدان را خالی نمیکند!