یک مکانیک 40 ساله در یک نوجوان گذرا سوت می زند؛ او متوقف می شود و او را متوقف می کند. در خجالت، ادعا می کند که او همراهش، پسر عموی 14 ساله اش، ایزابل است. این تغییر چشم انداز ایزابل را در زندگی تغییر می دهد: داستان مورد علاقه او "مروارید کوچک" اندرسون است، و او فکر می کند که در جورج او شاهزاده او را یافت. او از او پیروی می کند، او را در مکالمه درگیر می کند، و در تخت او می آید. در ابتدا او او را هل می دهد و به او می گوید که او آجیل است، اما به آرامی متوجه می شود که او خود را بی رحم می کند و او را دوست دارد. جذابیت ایجاد می کند، تهدید می کند روابط گرانقیمت جورج، از جمله آن با نلی، عزیزم. این امر در کجا می تواند منجر شود؟