«مریم مستوفی» و همسرش (استاد رشتهی حقوق در دانشگاه) زندگی آرامی را میگذرانند. او که فرزندی ندارد، از سردردی مزمن رنج میبرد. پس از مدتی در مییابد که سرنوشتی محتوم را پیش رو دارد. مریم در ورطهی ناامیدی مطلق و در برابر وضعیت غیرقابل تحملّی که پیش رو دارد، راههای تازهای را برای معنا بخشیدن به زندگیاش جستجو میکند.