"مجید" جوانی خجول و ترسو است و تنها در خیال خود را پهلوان میبیند.او دختر ثروتمندی را دوست دارد.قیم دختر که صاحب کافه ای است قصد دارد با دختر ازدواج کند و ثروت او را ار آن خود سازد.اما مجید سرانجام بر ترس خود فائق آمده ،دختر محبوب خود را از تنگنا رهانیده و با او ازدواج میکند.