در شهر تاکایامای ژاپن قرار است کارناوال سالانه راه بیفتد.یک طراح زن ژاپنی به قالی بافان اصفهان سفارش بافت یک قالی را می دهد، اما مرگ او در تصادف باعث ناتمام ماندن سفارش می شود. شوهرش ماکوتو و دخترش ساکورا برای اینکه قالی حتماً بافته شود به ایران می آیند و مهمان اکبر و همسرش فریبا می شوند. اکبر که دلال است و قبلاً پول فرش را از آنها گرفته، در فرصت باقی مانده سعی می کند به هر نحو ممکن در بافته شدن فرش به پدر و دختر کمک کند. به تدریج میان ماکوتو و دخترش با ساکنان خانه بزرگی که فرش در آن بافته می شود ارتباطی صمیمانه به وجود می آید. ساکورا که پس از مرگ مادرش دچار افسردگی شده، در ارتباط و آشنایی با نوجوانی به نام روزبه و آدم های اطرافش شور و شادی خود را بازمی یابد و ماکوتو نیز بیشتر با فرهنگ و مردم ایران آشنا می شود. بافتن فرش هر بار با مشکلی روبرو می شود، اما در نهایت با همکاری و اراده همه بافت آن ادامه پیدا می کند. در روز آخر هر کس آرزویی می کند و گره ای کوچک می زند. ساکورا و روزبه نیز هر کدام گره کوچکی به رنگ سبز و صورتی در کنار هم می زنند. فرش بافته می شود و ساکورا و پدرش از ایران می روند. در روز جشن و راه افتادن کارناوال، فرش با آن دو گره مشخص خودنمایی می کند.