"عاطفه" قالیباف و همسر یک رسام فرش، در پای دار قالی مورد هجوم قرار میگیرد. پیش از مرگ دختری از او متولد میشود. شوهر عاطفه که در جستجوی قاتلین همسرش، از ناحیه یک دست برای مدتی دچار نقص عضو میشود و دیگر قادر به ترسیم نقش فرش نیست، لذا به رنگرزی و خامه فروشی روی میآورد. دوازده سال بعد دختر او که بزرگ شده و "ترنج" نام دارد کار قالیبافی را ادامه میدهد. "یعقوب" ارباب ده، حامی نقشهای فرهنگی و نیز کسی که در قتل همسر رسام دست داشته، مانع کار رنگرزی و خامه فروشی وی می شود. رسام مدتها خانه نشین است و در این اندیشه که با برپایی یک دار قالی نقشهای اصیل خود را پیاده کند. عوامل یعقوب نقشههای متعدد او را در تدارک یک داربر آب میکنند. رسام سرانجام چارهای دیگر میاندیشد و سرانجام به خواستهاش دست مییابد.