«لم لعلی» با خرسش وارد کوچهی «خورشید» در حومهی شرق تهران میشود. مرد که عاشقانه بچهها را دوست دارد سعی میکند با رقصاندن خرس، گرد غم را از دل اهالی محل بزداید. اما آقای کمالی که صاحب تنها خانهی نوساز محل است، عَلَم مخالفت با حضور «لم لعلی» و خرس را در محله به دست میگیرد و مبارزه بین آنها آغاز میشود. با نفوذ «کمالی»، «لم لعلی» و «خرس» توسط «ژاندارم محله» دستگیر میشود، اما با حمایت و عکسالعمل اهالی محله، پاسگاه ناچار از آزادی «لم لعلی» و خرسش میشود.