«اکبر»، «عباس»، «نادر» و «رضا» چهار دوست وفادار از دوران کودکی هستند. در جوانی، نادر و عباس به آرزوی خود جامه عمل پوشانده، اولی به کسوت نظامیان درآمده و دیگری به جامه پلیس ملبس میشود. رضا که نقص عضو دارد، همه دلخوشیاش این است که در هنوز در کنار دوستانش به سر میبرد واکبر که عاشق «معصومه» شده برای کسب پول بیشتر به داییاش میپیوندد که رهبری قاچاقچیان را بر عهده دارد. اکبر به زودی چنان در کارش پیش میرود که به عنوان «کوسه» رعب بر دلها میاندازد! یک بار در جریان حمل قاچاق، گروه کوسه لو میرود و اکبر در حین فرار، ناچار از کشتن یک ژاندارم میشود. او که زخمی شده به خانه عباس پناه میبرد . وظیفهشناسی عباس ناچارش میکند که اکبر را تحویل قانون دهد و او در دادگاه محکوم به اعدام میشود. نادر خود اکبر را به زندان منتقل میکند تا در آخرین روزهای عمرش کنار دوستش باشد. رضا و معصومه به دیدار اکبر میروند و به تقاضای معصومه، وی رسما به عقد اکبر در میآید. در روز اعدام به وصیت اکبرٰ نادر مامور اعدامش میشود و برابر چشمان گرین رضاٰ عباس و معصومه حکم را اجرا میکند.