جوانی که با خانوادهاش در بندر انزلی زندگی میکند، با رفتار نا مناسبی که دارد مدام با مشکلاتی روبروست. او دنبال کاری نیست و سالهاست که به خدمت وظیفه سربازی مشغول است! چون بارها و بارها از خدمت فراری شده و به طول مدت سربازی او افزودهاند. در یکی از دفعاتی که جوان به شهرش بازمیگردد در ملاقات با دوست دخترش "نازنین" پی میبرد که دختر از او حامله شده و آن دو ناچارند برای سقط جنین به تهران بروند. از طرف دیگر نازنین که با خالهاش زندگی میکند با او دچار مشکل است. خاله پس از اینکه از جریان فرار نازنین اطلاع پیدا میکند، دوست سابقش را به دنبال او به تهران میفرستد. در تهران جوان و نازنین به سراغ دوستی قدیمی میروند که معتاد است و خود در ماجرایی مشابه زندگیش درهم ریخته و حالا با همان زن زندگی خوبی ندارد، به رغم نصایح مرد و زن، جوان به تصمیمش مصر است. تا اینکه مرگ مرد، جوان و نازنین را به خود آورده و آنها تصمیم میگیرند فرزندان زیادی به وجود بیاورند.