کربلایی زال که به دوران پیری رسیده و توان همراهی با ایل را برای کوچ کردن ندارد، طبق یک رسم قدیمی در غاری تنها میماند و ایل کوچ میکند. یک روز کربلایی زال پیرزن سپیدمویی را میبیند که قصد دارد خود را در رودخانه غرق کند. کربلایی زال پیرزن را به غار میآورد و خوشحال است که همزبانی پیدا کرده است. آن دو به شرح خاطرات خود برای یکدیگر میپردازند و از گذشتهها میگویند، سرانجام آن دو با کمک یکدیگر حفرهای در دل تپه حفر میکنند تا به آب شیرین برسند و ایل را از رنج سفر بینیاز سازند. با آخرین ضربه کلنگ آب از درون حفره فوران میکند و...