سال ۱۹۶۲ در شهر بالتیمور، الیسا زن جوانی است که به علت آسیبی که در دوران کودکی از ناحیه گردن دیده، توانایی حرف زدن خود را از دست داده و با زبان اشاره با دیگران ارتباط برقرار میکند. الیسا به عنوان نظافتچی در یک آزمایشگاهی دولتی و فوق پیشرفته کار میکند. الیسا از زندگی خود چندان راضی نیست. او با کسی ارتباط خاصی ندارد و لحظات آرام و صمیمی را تنها با دو نفر تجربه میکند:همسایه خود گیلز که پیرمردی هنرمند و همجنسگرا است و زلدا که زنی آفریقایی-آمریکایی و همکار او در آزمایشگاه است. با ورود موجود عجیب دو زیستی به آزمایشگاه اوضاع برای الیسا عوض میشود. کسی که مسئول تحقیق بر روی این موجود است شخصی بنام سرهنگ ریچارد استریکلند است که فردی خشن و جدی است. الیسا در طی حضور متعددش در محل نگهداری موجود که درون مخزن آبی نگهداری میشود با او ارتباط برقرار کرده به مرور رابطهای عاشقانه بین این دو شکل میگیرد. الیسا که در طی اتفاقاتی متوجه میشود سرهنگ قصد کشتن این موجود را دارد تصمیم به فراری دادن او میگیرد. تصمیمی که جان خودش و عزیزانش را با خطر بزرگی رو به رو میکند…