قرار است مراسم ازدواج «حسین» و «فرشته» تنها دختر «خاندایی» برگزار شود. یک روز قبل از عقد، «حسین» از «آقانصرت» که در بخش مراقبتهای ویژهی بیمارستان بستری است میشنود که «رضا» پسر ده سالهاش که سالها پیش طی حادثهای از او جدا شده، زنده است و در شمال در کنار «احمد» دوست قدیمیاش زندگی میکند. «حسین» پس از آگاهی از این واقعیت دچار آشفتگی روانی میشود. حال او باید بین ازدواج با «فرشته» و بازیافتن پسرش یکی را انتخاب کند.