"قارون" که پیرمرد نزولخواری است وسیلهی مرد شهر طرد میشود.او به طور اتفاقی انگشتری جادویی مییابد و به وسیلهی آن غولی را در خدمت گرفته و خواستهای خود را با قدرت او عملی میسازد.از جمله او که شیفتهی دختر جوان و زیبایی است سعی میکند دختر را دراختیار بگیرد، اما با پیگیریهای مرد جوانی که به دختر علاقه دارد،این کار ممکن نمیشود و تصمیم میگیرد که از آن پس راه صواب را در پیش گیرد.