گلبهار دختری روستایی است که در سانحه رانندگی نخاعش قطع شده است. وی بعلت فشار روحی اقدام به خودکشی میکند و خانوادهاش که استطاعت نگهداری از او را ندارند. در یک آسایشگاه بستریاش میسازند. یکی از ممدکاران به نام مهری که دانشجوی رشته نقاشی است، مسئولیت نگهداری از گلبها را بر عهده گرفته و سعی میکند او را بزندگی امیدوار سازد. طی حوادثی مهری وقتی میبیند گلبهار همچنان از زندگی ناامید است و با کسی حرفی نمیزند، بناچار پای مصنوعی خود را به او نشان میدهد. گلبهار وقتی میبیند مهری هم مثل او معلول است ولی روحیهاش را از دست نداده، برای نخستین بار لب به سخن میگشاید و نام مهری را بر زبان میراند.