«جول» که آدمی خجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کم فکر و پرانرژی است آشنا می شود. بعد از مدتی این دوستی به پایان می رسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاک سازی حافظه از طریق شرکت لاکونا می زند. بعد از پاک سازی، وقتی جول او را می بیند و متوجه می شود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم می گیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانه ی راه پاک سازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه می شود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرف کردن مسیر پاک سازی می کند…