داستان این فیلم درباره پزشکی به نام «جو دارو» است که سال ها قبل، همسرش را از دست داده است. «امیلی» به عنوان یکی از اعضای صلیب سرخ به مناطق دورافتاده اعزام می شود، در حالی که باردار است و جو با سفر همسرش موافق نیست. جو شش ماه پس از مفقودشدن همسرش، خود را بازمی یابد و براساس وصیت امیلی به سراغ کودکان سرطانی می رود که زمانی تحت معالجه و نگهداری وی قرار داشته اند. اما جو با تعجب متوجه ارتباط این کودکان با همسرش می شود. به خصوص کودکانی که به دلیل بیماریشان مدتی به کما فرو رفته اند یا علایم حیاتی را برای دقایقی از دست داده اند، او را به جایی فرامی خوانند که نمی داند کجاست. علامت هایی که این کودکان در بازگشت به دنیا می کِشند، او را به منطقه ای دورافتاده در کشور ونزوئلا می کشاند و متوجه این مسأله می شود که امیلی مدتی قبل از فوت در اینجا فارغ شده است و او کودکش را با خود می برد …