"اصغر" با اینکه مرتکب قتل میشود به خانهی دوستش "داود" پناه میبرد. او در آنجا با "مهری" نامزد دوستش روبرو میشود و یک شب بیآنکه بخواهد در مستی به مهری تجاوز میکند داود که از جریان اطلاعی ندارد او را در جعبهای پنهان میکند. بالاخره داود از موضوع با اطلاع میشود. اصغر میگریزد، داود نیز چون برادر مقتول از این پس هدفش کشتن داود میشود. مهری، داود را از ماوقع با اطلاع کرده و پس از روشن شدن حقیقت، آنوقت هر دو برای نجات او میکوشند. این زمانیست که برادر مقتول، اصغر را از پای درآورده است. اصغر هنوز نیمه جانی دارد در آخرین لحظه از دهان داود میشنود که هم چنان بین آنها رقابت گذشته وجود دارد.