مردی در سرقت جواهر گرفتار شده و پس از شش سال برای دیدار فرزندش که از یک رقاصه دارد، نزد او میرود. رقاصه ازدواج کرده است. مرد از ان پس ناامید و بیهدف روزها و شبهایش را سر میکند. در این حال یک کارآگاه پلیس دائماٌ در تعقیبش است. چون گمانش اینست که قطعاٌ با برادر تبهکارش تماس گرفته و باز هم به دزدی و جنایت روی خواهد کرد. یکبار مرد جوان را گرفتار میکند ولی به لحاظ فقدان مدرک ناچار آزادش میکند. مرد جوان که کاری برای ادامه زندگیش نمییابد به برادرش میپیوندد و پس از سرقت پول کلانی به همراه برادرش میگریزد. سارقین دیگر کودکش را میدزدند و مرد جوان بناچار به پلیسی که به او کینه دارد توسل میجوید و با یاری او سارقین را گرفتار کرده، فرزند خود را به دست آورده و پس از سپردن کودک به مادر، خود را تسلیم قانون میکند.