"حسن" که خیلی تنبل است با تدبیر مادرش از خانه اش خارج شده و همهی شهر را میگردد تا به باغی میرسد و "چل گیس" را در آنجا دیده و شیفتهاش میشود.حسن با کمک جن میتواند با شش آرزویش جامهی عمل بپوشاند در حالی که میداند عملی شدن هر آرزویش یعنی از دست رفتن یک ششم از عمرش، اما او هر آرزویش در جهت رسیدن به چل گیس است.سرانجام هم حاضر میشود همهی عمرش را بدهد تا شیشهی عمر دیوی را به دست آورد که چل گیس را طلسم خود کرده است.شیشهش ی عمر دیو هم به دست حسن میرسد،اما او با دیو دوست میشود.دیو چل گیس را آزاد میکند، ولی "جن" حاضر نمیشود بقیه عمر او را بگیرد و ناپدید میگردد.