"میرزا نوروز" بین مردم شهر بخاطر کفشهای کهنه و پر وصلهاش شهرت دارد و این کفشها وسیلهای برای تخطئه و دست انداختن میرزا است. میرزا اهمیتی به مسخرگیهای مردم شهر نمیدهد. ولی همسرش که تاب تحمل این وضعیت را ندارد او را ترک کرده و شرط بازگشت را خرید کفشهای نو قرار میدهد. میرزا که همه توجهش معطوف مالاندوزی است، بدواٌ مقاومت کرده ولی سرانجام ناچار از خرید کفش نو میشود. ولی مشکل تازهای پیدا میکند و آنهم دور کردن کفشهای قدیمی است که هربار به صورتی به خود او بازمیگردد و گرفتاری و دردسری برای میرزا پدید میآورد و بالاخره میرزا در جریان جنایتی گرفتار دادخواهی و محکوم به مرگ میشود. روز اجرای حکم عکسالعمل خانواده و کوشش هایشان جهت رهایی میرزا، او را متوجه محبت بی شائبه ایشان کرده و دستگیری قاتل اصلی سبب رهائی میرزا میگردد و میرزا که آزاد شده از حاکم تقاضا میکند به هر نحوی که میداند او را از شر کفشها خلاص کند. حاکم دستور میدهد که کفشها را در حضور مردم شهر بسوزانند و میرزا با دید و محبتی تازه با همسر و فرزندانش میرود که زندگی تازهای را آغاز کند.