"رضا" که در زندگیش بیهدف است و غالباٌ کارش به باری بیلیارد میگذرد. یکبار در یک درگیری از چنگال مامورین میگریزد و وارد خانهای میشود. دختر صاحبخانه که به خواستهی پدربزرگ بیمارش باید نامزدش را به او معرفی کند از رضا میخواهد خود را به عنوان نامزدش معرفی کند. پس از مدت کوتاهی نامزد اصلی پیدایش میشود، اما پدربزرگ و دختر هر دو رضا را بیشتر میپسندند و پس از کشف این حقیقت که نامزد اصلی چشم به ثروت دختر دارد، رضا واقعاٌ جای نامزد اصلی را گرفته و با دختر ازدواج میکند.