دو برادر از یک خانواده به جبهه میروند. خبر میرسد که «محمد» برادر بزرگتر به شهادت رسیده است و بعد «محمود» برادر کوچکتر مفقودالاثر میشود.«زهرا» همسر «محمد» که در بیمارستان به شغل پرستاری مشغول است تمام توانش را صرف خدمت به بیماران میکند و به عنوان پرستار نمونه انتخاب میشود. «عصمت» همکارش که پس از شهادت «محمد» آیندهی «زهرا» را تباهشده میپندارد، دلسوزانه از او میخواهد تا به تقاضای ازدواج دکتر همکارشان جواب مثبت بدهد، اما «زهرا» که نمیتواند خاطرهی شوهرش را از ذهن خود خارج کند، از این کار طفره میرود. سرانجام زمان آزادی آزادگان فرا میرسد و آنها از طریق «حمید» یکی از آزادگان با خبر میشوند که «محمد» زنده و در اسارت به سر میبرد. اما در روز موعود، در حالی که خانواده و اهالی کوچه انتظار او را میکشند «محمد» نمیآید. زمانی که همه از آمدن «محمد» ناامید شدهاند، او در حالی که بر اثر شکنجههای زیاد به ناراحتی قلبی مبتلا شدهاست غریبانه به خانه میآید...