"مشهدی ایمان" با بازگشت رزمندهای به روستا، شور عزیمت به جبهه در دلش اوج میگیرد. بدهکاریهایش را میپردازد. دخترش را شوهر میدهد و فرزند نابینایش برای بار اخر به بیمارستانی در تهران میبرد. اما داماد و پسرش، قبل از او روی به جبهه میکنند. مشکلات روستا و ادارهی خانواذههای بیسرپرست، باعث میشود که مشهدی ایمان در روستگا ماندگار شود و وقتی دامادش شهید و پسرش مجروح میشوند، او گرفتار تر از آن میشود که بتواند خود را به جبهه برساند. وی در اوج فشار روحی، جهت حل مشکلاتش، برای عزیمت به جبهه، به امام رضا (ع) پناه میبرد و شفای فرزندش را میگیرد.