سامشا که حالا پادشاه شده، همراه با ملک خاتون، شمس وزیر، قشون سالار و دیگر خدم و حشم معمول پادشاهان از جمله تلخک دربار، برای تفرج، شکار و خوشگذرانی به اصفهان میآید.
حاکم دست نشانده سامشا در اصفهان که دور از چشمان سامشا میخواهد پادشاهی را از آن خود کند، با طراحی پیشکار خواجه نعمان تاجر بزرگ اصفهان و کدخدای کولیباد را به دارالحکومه دعوت کرده تا با جلب حمایت آنها طرح خود را عملی کنند. معلوم میشود که خواجه نعمان با غرق شدن کشتیهایش در مسیر هند ورشکسته شده و کد خدای کولیباد هم آن سلحشور و جنگجویی که تصور میکردند نیست.
قاصد پادشاه سر میرسد که سامشا در انتظار پیشواز حاکم در نزدیکی اصفهان اردو زده است و بنا به خلقیت خاصش و عادت دوران راهزنی هنوز بیابان نشینی و چادر نشینی را به کاخ نشینی ترجیح میدهد و به این جهت کنار رودخانه زاینده رود اردوگاهی برایش علم میشود ، حاضر نیست وارد شهر اصفهان شود. حاکم و پیشکار عاجز و درمانده که نقشه پادشاهی را چه کنند و...