با شروع جنگ عراق، تعدای از مرزنشینان راه بیابان ها و کوهستان ها را در پیش می گیرند. مردی که با تازه عروسش در سفر است ناگهان می فهمد که پای زنش روی مین قرار گرفته و در صورت هرگونه حرکتی مین منفجر خواهد شد. مرد با سرعت به سمت یک آبادی می شتابد تا کمک بیاورد. هم زمان با ورود او آبادی کاملاً ویران می شود و همه از ترس حمله های هوایی می گریزند. مردی سرگردان که پیکر بی جان فرزندش را حمل می کند و پیرزنی که در کوه ها سرگردان شده، یکدیگر را می یابند و زن را می بینند که با لباس عروسی در منطقه ای ناامن ایستاده است. آنها می فهمند که نمی توانند به عروس نزدیک شوند و برای نجات او کاری کنند، چون در تیررس دشمن هستند. در سویی دیگر چند همسفر را می بییم، از جمله پیرمردی را که برای اقوامش دوغ می برد. همراهان او که بسیار تشنه اند، از او دوغ می خواهند، ولی پیرمرد به خواسته های آنان بی توجه است و از ظرف دوغ محافظت می کند، اما سرانجام راضی می شود دوغ را تقسیم کند. این گروه به گروه اول یعنی مرد جنازه به دوش و پیرزن می رسند و درباره موضوع های مختلفی با یکدیگر حرف می زنند. تازه داماد سرانجام با نیروهای کمکی بازمی گردد. ولی درست در آستانه رسیدن آنها به محل حادثه، مین منفجر می شود.