رضا که پس از مرگ مادرش تاب ماندن در خانه را ندارد، به طور موقت به مسافرخانهای میرود. در آنجا با جوانی خرمشهری به نام احمد آشنا میشود که پس از حمله به خرمشهر به تهران آمده و زیر نظر عبدل که او هم خرمشهری است در زمینه قاچاق کالای ضروری مردم کار میکند. به دلیل مفقودالاثر شدن برادر کوچکتر رضا در خرمشهر، بین رضا و احمد رابطه ای شکل میگیرد. بعدها که احمد به وسیله رضا پی به کارهای سودجویانه و ضدانسانی عبدل میبرد، به خود میآید و این نقطه آغازی است برای اجرای یک تصمیم مشترک توسط هر دو...