"هرمز" که باج خور وشیاد است، "مریم" را فریب میدهد و خود ناپدید میشود.والدین مریم به جهت خیرخواهی و به خاطر آیندهی دخترشان، فرزند او را به پرورشگاه سپرده و وانمود میکنند که نوزاد مرده است.مریم چندی بعد با جوانی به نام "جمشید" ازدواج میکند و طی حادثهای درمییابد که فرزندش زنده است.هرمز از این واقعه بهره برداری کرده و برای فاش نکردن واقعیت، از او تقاضای حق السکوت میکند.جمشید به زودی به رفتار همسرش ظنین میشود و مریم بهترین راه را افشای واقعیت میبیند و بدین ترتیب ضمن آنکه آیندهی زندگی خود و همسرش را ثبات میبخشد، هرمز را نیز گرفتار قانون میسازد.