اسفندیار سهامدار یک شرکت ساختمانی و کریم دوست قدیمیاش رانندهی همان شرکت است. لیلا و رضا فرزندان کریم هستند اما رضا چندان از شغل پدرش خوشش نمیآید. رضا با سینا پسر اسفندیار در یک مدرسه درس میخوانند و دل خوشی از هم ندارند. یک روز پس از تعطیلی مدرسه، سینا با موتور تصادف میکند؛ در این حادثه پسربچهای مصدوم میشود و سینا از ترس فرار میکند اما رضا که همراه سینا بود ....