رویا، دانشجوی سال آخر عکاسی، در حال تحقیق درباره موضوع پایاننامهاش با عنوان «مادر» است. او در راه بازگشت از شهر مادریاش در شمال از بازار تخم اردک عجیب و بزرگی می خرد تا به عنوان سوژه ای برای عکاسی با خود به تهران بیاورد. از سویی اردک صاحب تخم به دنبال او راهی می شود و قدم به قدم رویا را تعقیب می کند. اردک در اتوبوسی که رویا سوار بر آن به تهران می آید سوار می شود و وسط راه، دزدی به نام شهرام هزارچهره برای فرار از دست پلیس گردنبند عتیقه و گران قیمتی را که دزدیده بر گردن اردک و در روسری دور گردنش پنهان می کند. شهرام دستگیر می شود و اردک نیز که خانه رویا را پیدا کرده به آنجا می رود. جوجه اردک متولد می شود و از سویی شهرام که از زندان آزاد شده، خانه رویا و مخفی گاه اردک را پیدا می کند و به همراه رفیقش نقشه ای می ریزند تا اردک را بدزدند، اما اردک و جوجه اش از دست آنها می گریزند. دزدها که با لباس مأمور وارد خانه رویا شده بودند، دستگیر می شوند و قضیه اردک و گردنبند و گروه شهرام لو می رود. از آن طرف مرد پرنده فروشی جوجه اردک را می دزدد و در نهایت پسر کوچک شروری صاحب آن می شود. از طرفی بچه های ساختمان رویا نیز همگی تصمیم می گیرند هر طور شده اردک و جوجه اش را پیدا کنند. مأمور پلیسی نیز که مسئولیت دستگیری شهرام را دارد بالاخره مخفی گاه شهرام و دوستش را کشف می کند. پلیس دو تا از بچه ها را که شهرام و رفیقش دزدیده اند، نجات می دهد و شهرام را نیز وقتی قصد ربودن اردک مادر را دارد، دستگیر می کند. رویا و دختر مأموری هم که به این پرونده رسیدگی می کند جوجه اردک را از دست پسر شرور نجات می دهند.