استانیسلاو در یک موزه هنر در ورشو کار می کند این یک کار بسیار خوب نیست و رئیسش کمی از یک مارتینت است. هنگامی که یک نقاشی از اتاق فروشگاه گم شده است، رئیس او Stanislaw را متهم می کند و به مدت 24 ساعت به او باز می گرداند یا به زندان می رود. خوب، استانیسلاو بیگناه است، بنابراین او نمیتواند آن را برگرداند و تصمیم میگیرد برخی از لباسهای همسرش و کلاه خود را بپوشد و به عنوان یک زن ماریا پنهان شود. او به عنوان یک کارگر خانه کار می کند، اگر چه مهارت های خانه اش بسیار خوب نیست، اما یک سری از شوهران عاشقانه، بچه های دشوار و کارفرمایان غیر عادی او را از یک کار به بعد می برد. در همین حال تلاش های او برای برقراری ارتباط با همسرش موجب شد تا وی به دخالت او در رابطه با دختر دیگری که با او صحبت می کند مشکوک شود و پس از آن که همسرش را ببوسد، دختر را برای دیدن بنیادهای دو زن بیرحمانه می اندازد. [این در سال 1973 در لهستان بود، به یاد داشته باشید.] در نهایت او یک جای مناسب و معقول برای کارگردانی یک کار معماری می کند؛ اما این مرد باید نوشته هایش را درباره شایستگی های طرح های برنامه ریزی شهرش ارائه دهد و این نکته محکمی نیست. استانیسلاو (به عنوان ماریا) به متن کمک می کند، و این بسیار موفق است که رئیس می خواهد ماریا همراه او به ارائه خود را. با این حال، یک تلخی وجود دارد: ماریا باید وانمود کند که یک مرد است! رئیس یک کت و شلوار قدیمی پیدا می کند و به ماریا می گوید تا آن را قرار دهد؛ اما او با نتیجه مواجه نیست و ماریا را برای ساختن چنین نمایش ضعیف به عنوان یک مرد محروم می کند. بدیهی است که ماریا هنوز راه می رود و مانند یک دختر نشسته است، بنابراین همسر رئیس به "ماریا" برخی مربیگری در زبان بدن مرد می دهد. آیا استانیسلاو برای همیشه مبهوت خواهد شد و تظاهر به ماریا خواهد شد؟