جوانی که «کله» خطابش می کنند، به همراه دوست میان سالش در حاشیه یک معدن زندگی و کار می کنند. فردی که با وسیله نقلیه، مواد مورد نیاز زندگی شان را به آنها می رساند تنها رابط آنها با دنیای خارج است. «کله» که یا توانایی صحبت کردن ندارد یا از روی عمد حرف نمی زند، شخصیت درون گرایی است که مدام از دوستش آزار می بیند. اتفاق مهمی که زندگی یکنواخت این دو را دگرگون می کند، عبور زنی از دوردست است. «کله» که از پشت بشکه ای شاهد رفت و آمد این زن است، رفته رفته به او دل می بندد و این کار برایش تبدیل به برنامه روزانه و ضروری می شود. در این شرایط به مرور میان «کله» و دوستش فاصله می افتد و دوست «کله» که متوجه وضعیت تازه همکارش شده، درباره او احساس نگرانی می کند. زن که ظاهراً معلم روستایی نامعلوم است، هر روز از جاده دوردست می گذرد. مهمانان ناخوانده «کله» و دوستش، کارکنان تازهوارد معدن هستند که آرامش حاکم بر زندگی این دو را به هم می زنند. در نهایت «کله» می فهمد که دیگر آن معلم روستا از آن جاده عبور نمی کند.او در انزوای محض دچار حالتی شبیه جنون می شود و دوستش که در این مدت کمتر با «کله» ارتباط داشته، با مشاهده شرایط ناگوار او به یاری اش می شتابد و رفتارش کاملاً غمخوارانه و دلسوزانه می شود. غیبت معلم روستا و بیماری «کله»، پیوند تازه ای بین دو دوست رقم می زند.