«حسام» برای درمان بیماریاش مجبور است به خارج از کشور مسافرت کند. «سارا» همسر وی، مخارج او را تأمین میکند، اما میگوید که این پول را از محل ارثیهی پدرش به دست آورده است. «حسام» بهبود مییابد. «سارا» پنهان از چشم شوهرش با کار سخت و مداوم خیاطی سعی میکند بدهیهای خود را پرداخت کند. «گشتاسب» مردی که به «سارا» کمک مالی کرده است، متهم به جعل اسناد شده و موقعیت شغلی او در بانک دچار مخاطره میشود و از «سارا» میخواهد که از طریق اعمال نفوذ «حسام» که حال رییس بانک شده است، در شغلش ابقاء شود. «سارا» خود نیز میداند که امضای پدرش در اسناد جعل شده، چون خود وی امضای پدرش را جعل کرده است... وقتی «حسام» پی به واقعیت امر میبرد، در جریان یک نزاع لفظی میگوید که او را لایق زندگی و معاشرت با خود و فرزندانش نمیداند. «سارا» آزرده از بیرحمی شوهرش در قبال رنجی که به خاطرش متحمل شده، ناگزیر خانهی او را ترک میکند...