"منصور"، "امیر" و "نادر" برای به دست آوردن حداقل رفاه در زندگی تلاش میکنند و چون قرار است عنقریب با دختران مورد علاقهشان ازدواج کنند تلاششان را نیز افزون میکنند. ولی آقای "معز" پدر دخترها، با ابن ازدواج موافق نیست و بهمین جهت با اسکندر خان (صاحب کار سه جوان) توطئه میکند و اسکندرخان با صحنهسازی ادعا میکند که منصور، امیر و نادر سه دخترش را اغفال کردهاند. منصور، امیر و نادر با کوشش مدارکی دال بر بیگناهی خود بدست آورده و با اصرار دخترها که مایلند به ازدواج جوانها دربیایند، آقای معز دیگر چارهای جز پذیرفتن خواسته آنها ندارد.