"کاک خان" صاحب زمینی است که روی آن کار میکند. "اسدخان" ارباب دهکده مجاور با خریدن زمینهای روستائیان ادعا میکند قصد دارد در آن منطقه کارخانهای ایجاد کند و روستائیان را با حقوق مناسب به کار گیرد. "کاک خیان" از فروش زمینش به ارباب خودداری میکند چون عقیده دارد ارباب میخواهد در این زمینها قمارخانه به راه بیاندازد. ارباب او را تهدید میکند اگر تسلیم نشود زندگیاش بر باد خواهد رفت. کاکخان ناچار نزد پدر ارباب میرود و از او میخواهد پسرش را از این کار منصرف سازد، پدر ارباب میگوید اشخاص مهمی از این برنامه حمایت میکنند و بهتر است او دست از مقاومت بردارد. "کاکخان" وقتی به دهکده مراجعه میکند میبیند پسرش را به قتل رساندهاند و همسرش که شاهد این ماجرا بوده تعادلش را از دست داده است. کاکخان تفنگ قدیمیاش را بر میدارد. قاتل پسرش را میکشد و به کوه میزند. چندی بعد کاکخان دسگیر و محاکمه میشود و به اعدام محکوم میگردد. روزی که قرار است کاکخان را در دهکده اعدام کنند، روستائیان شورش کرده او را فرار میدهند. کاکخان ارباب را میکشد و همراه با روستائیان، همسر و کودک نوزادش به کوهستان میرود.