سیاوش در جریان سرقت از طلافروشی دستگیر میشود. بعد از آزادی میفهمد مکانی که طلاها را در آن مخفی کردهاند به مسجد تبدیل شده به همین دلیل در ماه رمضان به کار نظافت در مسجد مشغول میشود تا طلاها را بیابد اما طی ماجراهایی طلاها به دست سیروس کسی که پیشنهاد سرقت را داده بود میافتد. مهتاب نیز برای عمل جراحی مادرش به پول احتیاج دارد و سیاوش قصد کمک به آنان را دارد اما نمیتواند. حاجی سماوات متولی مسجد حقیقت را میفهمد و به مهتاب کمک میکند. سیاوش نیز برای فرار از دست سیروس ناپدید میشود اما طی نامهای بازگشت خود را به حاجی سماوات و مهتاب خبر میدهد