جمعی از چند زن و مرد جوان در خانه ای ویلایی در یک جزیره در حال احضار ارواح هستند. معلوم می شود آن ها در انتظار مهاجرت مخفیانه از جزیره به کشوری دیگرند. دامون خبرنگاری است که پیش از این در جبهه ی جنگ بوده، اما حالا سر از آن گروه در آورده و پیچیدگی های ذهنی خود را دارد. رها نیز دختری است که مسافرت گروه را دچار مخاطره کرده، چون باردار است ولی معلوم نیست که با بودن این بچه و نبودن پدرش چه اتفاقی در انتظار اوست، در عین حال که او بر خلاف آدم های دیگر گروه که می گویند بچه را باید از بین برد، می خواهد بچه اش متولد شود. اورنگ عضو دیگر این گروه بیمار دوجنسیتی است و می خواهد برای مداوا به انگلستان برود. ایلا هم که نوازنده ی راک و خواننده است، معتقد است در ایران هیچ وقت جدی گرفته نشده و حالا قصد دارد با مهاجرت در کشوری دیگر به خواننده ای معروف تبدیل شود. غزل نیز نامزد اوست که به خاطر اختلافی که با خانواده اش دارد و مخالفت آن ها با ازدواج شان، می خواهد پنهانی به خارج بگریزد. تارا نیز که زنی میان سال است در خارج حقوق می خوانده اما با آمدن به ایران و ازدواج با محمود دچار آشفتگی و سردر گمی شده و در پی آشنایی با مهندس طاوسی تحت تأثیر حرف های او مصمم به مهاجرت می شود. طاوسی آدم مرموزی است که به واسطه ی آشنایان و نفوذی که دارد، دست به هر کاری می زند و از جمله قرار است ترتیب مهاجرت این گروه را بدهد. بحث بر سر ماندن بچه ی رها یا از بین بردنش بالا می گیرد و حالا که میان دامون و رها ارتباط روحی پیدا شده دامون ابراز علاقه می کند تا از رها و کودک او نگه داری کند. در حالی که فقط چند ساعت به سفر آن ها مانده، میانه ی تارا و طاوسی به هم می خورد، تارا می رود. ایلا و نامزدش نیز پس از درگیری لفظی پی به این می برند که انتخاب مناسبی برای هم نبوده اند و میانه شان به هم می خورد. در آخر تنها کسی که سوار لنج می شود و مهاجرت می کند اورنگ است. در پایان فیلم ظاهراً همه ی آدم های فیلم در حالی که لباس سفیدی بر تن دارند. در دشتی سرسبز و رو به دوربین لبخند می زنند.