در یکی از روستاهای مرزی سیستان و بلوچستان، لالوک و خورشید که عمیقا در عشق هستند، پس از گذر از موانع متعدد در مسیر راه، زندگی مشترک خود را با هم آغاز می کنند. در همین حال، شکوهی، جنایتکار که از طریق دستیار خود از زندان فرار کرده، به این محل می رسد. او و دستیار او قصد دارند از مرز عبور کنند و تنها لالوک می تواند از آنها حمایت کند. دشمنان لالوک ورود ورود غریبه ها را بعنوان یک فرصت برای معرفی لالوک به پلیس می دانند.